امام رضا علیه السلام فرمودند:« نزدیک ترین حالت بنده به خدا سجده است. و این همان است که خداوند می فرماید: سجده کن و نزدیک شو.»
از نامحرم فراری بود. هیچ وقت هیچ کس بدون چادر او را ندید. روزی در دارالرحمه شیراز بر سر مزار شهدا بودیم. به من گفت:" آبجی، زمانی که من را در قبر می گذارند، می خواهم نامحرمی بالای سرم نباشد!"
همه اقوام می گفتند:" نجمه آخر شهید می شود."
چهار هفته پیش همه دوستان و فامیل را جمع کرد. ساعت ده شب آنها را به گلزار شهدا برد؛ گفتیم:"نجمه، می ترسیم!" اما او رفته بود بین قبرها و می گفت:" ترس ندارد، جای همه ما روزی اینجاست."
همیشه نماز شب می خواند. هیچ وقت نه خودش غیبت می کرد و نه کسی در حضور او غیبت می کرد. همه می دانستند که خیلی ازین کار بدش می آید.
به درس خیلی اهمیت می داد. مهربان بود. تا جایی که بعضی وقت ها در خانه می نشست و برای آنهایی که مؤمن نیستند دعا و گریه می کرد. از خدا می خواست که هدایت شوند!
مسئول بیدار باش اعضای خانواده برای نماز صبح بود. ابتدای اذان یکی یکی همه را صدا می زد. می گفت:" نماز، اول وقتش خوب است، بلند شوید."
عادت کرده بودیم که بین الطلوعین نجمه را در سجده ببینیم.
اوایل سال 1387 بود. با کاروان کانون رهپویان عازم مشهد بودیم. اتوبوس در راه خراب شد و در سربالایی گیر کرد! داشتیم عقب عقب برمی گشتیم! همه بچه ها ترسیده بودند! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچه ها که آرامشان کنیم. هرکسی چیزی می گفت؛ یکی ناراحت بود، یکی دعا می کرد.
نجمه قاسم پور را دیدم. آرام بود. یکدفه گفت:" بچه ها می شود در راه امام رضا علیه السلام شهید شویم؟"
بچه ها خندیدند و گفتند:" بابا شهادت کجا بود؟ دلت خوش است ها!"
گفت:" اما اگر خدا بخواهد می شود." بعد رفت سر جایش نشست.
جمله قشنگ او را فراموش کرده بودم تا در مراسم تشییع، آنجا یادم افتاد.
در مشهد که بودیم. بعد از مراسم دو تا از بچه های اتوبوس ما دیر آمدند. رفته بودند خرید. نجمه قاسم پور مسئول انتظامات بود. از آنها پرسید:" چرا دیر آمدید؟!"
آنها برخورد بدی کردند و تند حرف زدند. نجمه سرش را انداخت پایین و ساکت شد.
بعد از چند دقیقه رفتم و به آن دو نفر گفتم:" بچه ها برخوردتان خوب نبود! نباید با خادم زائرای امام رضا اینجوری حرف می زدید. برای امنیت و راحتی خودتان شرایط و قانون گذاشتند. بروید و عذر خواهی کنید!"
هنوز صحبتم تمام نشده بود که نجمه آمد طرف ما. با خوش رویی گفت:" بچه ها من را حلال کنید. شما زائر آقا هستید یک وقت از من دلگیر نباشید! من باید وظیفه ام را انجام دهم."
در رواق دارالهدایه مشهد بودیم. بعد از مراسم هرکس آرزویی کرد و نوبت به نجمه رسید. او دعایی کرد که آرزوی همیشگی اش بود؛ شهادت در رکاب پسر فاطمه سلام الله علیها.
خواهرش می گفت:« مدتی قبل خواب دیدم در حرم امام رضا علیه السلام هستم. شخصی به من و نجمه گفت:" شما دو خواهر چهل روز دیگر از دنیا می روید!"
برای نجمه تعریف کردم. گفت:" خدا نکند تو بمیری؛ تو سه تا بچه داری، من بمیرم." چند روز قبل پرسید:" آبجی چهل روز تمام شد؟" گفتم:" نه هنوز ده روز دیگر مانده."»
دوستش می گفت:« آخرین باری بود که دیدمش. جلسه داشتیم. نجمه آخر حسینیه سر جای همیشگی خودش، کنار دیوار نشسته بود. تکیه داده بود به دیوار، سلام و احوال پرسی کردم. او فقط به همین سلام و احوال پرسی اکتفا کرد. خیلی آرام شده بود. قبلا شور و حال بیشتری داشت. اما این اواخر بیشتر خودش بود و آخر حسینیه ...
همیشه لبخند می زد. به علت خوش برخوردی اش و اخلاق خوشش زبانزد همه بود.
روز شنبه بود. می گفت:" خواب عجیبی دیدم. شهیدی به نام شکارچی اصرار داشت قبرش را پیدا کنم! می خواهم بروم گلزار شهدای دارالرحمه بلکه قبرش ر اپیدا کنم."
منافقین ضد بشریت که با رشد معنوی جوانان این کشور مخالف بودند، بار دیگر دست به کار شدند. حسینیه سید الشهدای شیراز یکی از پایگاه های معنوی برای جوانان مؤمن و انقلابی شده بود.
گروه تروریستی و سلطنت طلب "تندر" بهار 1387 را برای انجام کارهای تروریستی خود انتخاب کردند.
فراموش نمی کنم جلوی در دوم حسینیه دیدمش. تبسم قشنگی داشت. دو شاخه گل رز سرخ دستش بود! حالم را پرسید و گفت:" این دوشاخه گل را به نیت بچه های کانون خریدم. این یکی مال تو."
بعد گفت:" حلالم کن، دیگر نمی بینمت!" ناراحت شدم و گفتم:" یعنی چه؟! مگر کانون نمی آیی؟!"
گفت:" چرا، اما به دلم افتاده دیگر بچه های کانون را نمی بینم." و ما دیگر او را ندیدم ...
انفجار مهیبی بود. ضربه شدیدی به سرش خورد. صورتش را پر از خون کرده بود. وقتی حس کرد دکتر بالای سرش آمده با عجله چادرش را روی بدنش کشید و این اولین و آخرین حرکتش بعد از انفجار بود.
و آن روز چهل روز از خواب خواهر گذشته بود.»

آخرین نوشته شهیده نجمه قاسم پور در دفتر یکی از بچه ها:
دوست عزیزم! خوش بختی را نه بر تخت پادشاهی، بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جست و جو کرد.
۱۳۸۷/۱/۸ سفر مشهد _ نجمه قاسم پور
--------------------------
منبع: کبوتران حرم، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی